قوله تعالى: و اصْنع الْفلْک بأعْیننا نوح را فرمان آمد از روى شریعت بظاهر حکم که از چوب ساج کشتى ساز و درو نشین تا از طوفان برهى و از روى حقیقت بحکم تخصیص و نعت تقریب بسر وى ندا آمد که دریاى نفس در پیش دارى دریاى مغرق مهلک در آن گردابها است پر خطر. و نهنگان جان رباى بر رصد، و ناچار بر آن عبره مى‏باید کرد تا بساحل امن رسى، از اخلاص کشتى ساز بسه طبقه یکى خوف و دیگر رجا و سوم رضا، وانگه بادبان صدق بر آن بند و بر مهب صباى اطلاع ما بدار. اینست که گفت: بأعْیننا و وحْینا که ما خود چنان که باید راند و آنجا که باید راند خود رانیم هو الذی یسیرکمْ فی الْبر و الْبحْر و حملْناهمْ فی الْبر و الْبحْر از روى اشارت میگوید بنده من تدبیر کار خود و امن گذار و خویشتن را یکسر بمن سپار و تصرف خود دور دار تو محمول لطف مایى و محمول الکرام لا یقع فان وقع وجد من یأخذ بیده. این همانست که مصطفى (ص) گفت: «الا فتسلکون جسرا من النار یطأ احدکم الجمرة فیقول الجسر، یقول ربک عز و جل او انه کرامتى‏


بزرگوار است و لطفى بى‏نهایت که فردا رب العزة بر گذرگاه صراط با بنده عاصى کند، فمرة یقف و مرة یعثر. مى‏افتد و مى‏خیزد و رب العزة داند که بنده را جز وى فریادرس و دستگیر نیست. بجلال تعزز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیرى کند. در خبر مى‏آید که رحمت الله بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند، و اگر تقدیرا فرزندى هزار بار پایش بگل فرو رود، هر بار مادر گوید برخیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفق‏تر و مهربان‏تر بود.


پیر طریقت گفت: الهى! تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت، و تا بر تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت، الهى! ما نه ارزانى بودیم تا ما را بر گزیدى، و نه ناارزانى بودیم که بغلط گزیدى، بلکه بخود ارزانى کردى تا برگزیدى و بپوشیدى عیب، که مى‏دیدى.


حتى إذا جاء أمْرنا و فار التنور چون سلطان عظمت و بى‏نیازى و جلال عزت قهارى بنعت سیاست کمین‏گاه مکر بر آن بى حرمتان و بیگانگان گشاد و طوفان عقوبت و عذاب فرا سر ایشان نشست، فرمان آمد از جبار کاینات به نوح پیغامبر که: «احْملْ فیها منْ کل زوْجیْن اثْنیْن و أهْلک إلا منْ سبق علیْه الْقوْل» هر که ما در ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم، امروز تو او را واپناه خودگیر و در کشتى نشان که وى امروز از رستگارانست و فردا از نواختگان، و در ازل از خواندگان. ابلیس آمد در آن حال تا خود را در کشتى افکند نوح سر وازد که این جاى خواندگان است، نه جاى راندگان. ابلیس گفت: اما علمت انى من الْمنْظرین إلى‏ یوْم الْوقْت الْمعْلوم و لا مکان الیوم الا فى سفینتک. ندا آمد که اى نوح، ابلیس را در نشان که او شبه سیاه است در عقد مروارید: در رشته کشند با جواهر شبهى.


عجب آنست که نوح پسر خود را میخواند که ارْکبْ معنا و ابلیس دشمن را میراند، تا فرمان آمد که ابلیس دشمن را بردار و پسر خود را بگذار، تا بدانى که اسرار تقدیر بر قیاس خلق نیست میگوید: من آن کنم که خود خواهم و کس را بر حکم من اعتراض نیست لا یسْئل عما یفْعل و همْ یسْئلون.


و قال ارْکبوا فیها بسْم الله مجْراها و مرْساها بسم الله سلامة الخلق، و بالله نجاة الخلق، بسم الله شفاء عند کل بلیة، و سلوة عند کل حسرة، و حبرة عند کل ترحة، بنام خداست آرام دل مومنان، بنام خداست شفاء درد بیمار دلان، بنام خداست آسایش اندهگنان، خداوندا نامت نور دیده آشنایان، یادت آیین منزل مشتاقان، یافتت فراغ دل مریدان، مهرت انس جان دوستان.


و نادى‏ نوح ربه فقال رب إن ابْنی منْ أهْلی پیر طریقت گفته که درگاه حق عزیز است، و فناى قدس او عظیم، سراپرده قهر زده، و ایوان کبریا بر کشیده، و بساط عظمت گسترانیده، کس را نیست و نرسد که بستاخى کند بر آن بساط عظمت جز بفرمان. نبینى نوح را که بستاخى کرد، گفت: إن ابْنی منْ أهْلی تا او را جواب دادند که إنه لیْس منْ أهْلک موسى (ع) همچنین بر بساط جلال و عظمت انبساطى نمود بى‏دستورى دیدار خواست، گفت: «ارنى» جواب آمد که: لنْ ترانی، باز مصطفى (ص) شب الفت و زلفت، شب قرب و کرامت که بحضرت اعلى رسید، و بساط جلال و عظمت دید، سر در پیش افکند و هیچ نگفت حرمت حضرت احدیت را و اجلال درگاه صمدیت را خاموش گشته، و گوش فرا داشته که تا فرمان چه آید، و دستورى چه دهد، ندا آمد که یا محمد سبح اسْم ربک الْأعْلى دستورى دادیم ترا زبان دعا و ثنا بگشاى، و ما را بپاکى بستاى، مصطفى (ص) در نگرست جلال و عظمت و کبریاى الوهیت بى‏نهایت دید، دانست که کمال ثناى مخلوق هرگز ببدایت جلال لم یزل نرسد، ثناى خود همچون چراغ دید در آفتاب و قطره در دریا، چراغ در آفتاب چه روشنایى دهد، و قطره در دریاچه افزاید، همین کلمت گفت: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک»


فرمان آمد که اى محمد بستاخى کن بخواه تا بخشم، بگوى تا نیوشم، سل تعطه اشفع تشفع.


من آن توام تو آن من باش ز دل


بستاخى کن چرا نشینى تو خجل‏